دل تنگی ات ارزانیه خودت…
خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی انکه سراغی از این دل اواره بگیری
میگویی دلم برایت تنگ است…
یا مرا ب بازی گرفته ای
یا معنی واژه ها را خوب نمیدانی…
دل تنگی ات ارزانیه خودت….
|
یک شنبه 25 فروردين 1398برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : هانيه عزيزي
سلام ممنون كه به وبلاگ جديدم سر زديد. لطفا وبلاگ جدیدمو با اسم "میگذره ..." بلینکید. و وبلاگ قبلي رو با نام "دنیای عکس" دوستون دارم
دو شنبه 1 مهر 1392برچسب:, :: 12:38 :: نويسنده : هانيه عزيزي
خدایاکفرنمیگویم پریشانم چه میخواهی توازجانم
جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : هانيه عزيزي
صبر کن ای سهراب . . .!!! قایقت جا دارد . . .!؟؟ آری تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین ، مال من است اما سهراب تو قضاوت کن . . . بر دل سنگ زمین جای من است!!! من نمی دانم که چرا این مردم ، دانه های دلشان پیدا نیست. صبر کن ای سهراب . . .!!! قایقت جا دارد . . . !؟؟ من هم از همهمه ی اهل زمین بیزارم
یک شنبه 30 فروردين 1392برچسب:, :: 2:9 :: نويسنده : هانيه عزيزي
گریزانم ازاین مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صدﭘیرایه بستند از این مردم که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بد نام گفتند فروغ فرخزاد
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 18:40 :: نويسنده : هانيه عزيزي
وقتی که سنگ کوچک در فکر آسمان بود در پهن دشت گیتی تنها و بی نشان بود هر شب ستاره ها را یک یک شماره میکرد شب تا سحر همیشه در این شمارگان بود یک شب ستاره ای دور او را به چشمکی خواند این ماجرای ساده آغاز داستان بود حس کرد سنگ کوچک قلبش سکون ندارد هر چند تا به آنوقت بی حس و بی تکان بود جوشید در دل سنگ چیزی شبیه امید این حس خوابگون عشق جادوی جاودان بود سنگ غریب کوچک خود را دوباره تا یافت درگیر و دار عشقی پر شور و بیکران بود زین سوی او اسیرس در مشت تیره خاک اما ستاره ی سرخ آنسوی کهکشان بود بسیار آرزو کرد تا یک پرنده باشد آن شب که بخت با او همراه و مهربان بود می خواست پر گشاید تا اوج تا ستاره اما برای پرواز این بارها گران بود با حالتی پر از درد رو سوی آسمان کرد اما ستاره دیگر از چشم ها نهان بود فهمید سنگ عاشق پایان راه اینجاست شاید ستاره عشق از سنگ بهتران بود آرام در دل سنگ گویی شکست چیزی یک جوی کوچک اکنون از سینه اش روان بود
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : هانيه عزيزي
حرف تازه ای برای گفتن ندارم کافیست تا جواب سلامی را بدهی؛ سرد بود... نیامدی! سرد است... نمی آیی! من همچنان دخترِ روزهای سختم و تو... رهگذرِ روزهای سرد!!! و چقدر سوگند من به باران، حقیقت داشت! گفته بودم که به باران قسم، می روی!!!
به گریه هام طعنه نزن یه روز توام تنها میشی مثل من و آرزوهام خسته از این شبها میشی چه خوب میشد باز دوباره روزامون آفتابی میشد آسمون دلم بازم با خنده هات آبی میشد
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 18:35 :: نويسنده : هانيه عزيزي
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:من تنها نیستم تنها منتظرم تنها که باشی سیگار را بهتر میفهمی ، تنها که باشی بیشتر کتاب میخوانی ، تنها که باشی فیلم را بهتر میبینی ، تنها که باشی قهوه ات هرگز سرد نمی شود، تنها که باشی دیرتر شب می شود ، تنها که باشی موهایت را مرتب نمی کنی ، تنها که باشی شیشه عطرت پُر باقی می ماند ، تنها که باشی هیچ چیز خنده دار نیست ... تنهایی خوبه ... اما ...!!!!؟!!!! فرقی نمی کند !! بگویم و بدانی ! ... یا ... نگویم و بدانی ! ... ففاصله دورت نمی کند !!! ... در خوب ترین جای جهان جا داری ! ... جایی که دست هیچ کس به تو نمی رسد : دلم !!! ... آدم های این سرزمین سردند ... نگاه هایشان حرفهایشان همه بوی سردی می دهد عشق در این سرزمین بی معناست فقط محبتشان این است که برای زخم هایت نمکدان می آورند همین اگر دیوانگی نیست پس چیست ؟ وقتی در این دنیای به این بزرگی ... دلت فقط هوای یک نفر را میکند ...... مـــن اهـــل دیـــاری هستــــم کــــه بودم و
"خدا"
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 18:27 :: نويسنده : هانيه عزيزي
چشم من بیا منو یاری بکن داریوش
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : هانيه عزيزي
حرفامو میشنوی از لابلای شعر اینجوری بهتره اما بدون هنوز شبهام بدون اشک محال بگذره بودی کنار من اما چه سوت و کور من بودمو خودم با این همه ولی از گوشه گیریات خسته نمیشدم تو با خودم که هیچ با سایه ی منم حرفی نمیزدی با این همه ولی به شب نشینی دلم خوش اومدی از چی برات بگم وقتی نگفته هام با من آجین شده حس میکنم دلم غمگین ترین دله روی زمین شده روزا که میگذرن اما محاله که حسم عوض بشه آخه هر شب یه ذره شعر روح خرابمو سمت تو میکشه امشب قراره که با خاطرات تو بازم بشینمو باز دردو دل کنم با کاغذای شعر صبحو ببینمو غرق خودم بشم با قطره های اشک رو کاغذای خیس این بیت آخره اما همیشه شعر پایان قصه نیست |